تماس را که قطع انگار زیر آوار گیر کرده باشد.
چرا یکهو همه چیز بهم ریخته بود.
بعد از ماجرای هومن مدام داشت از زمین و آسمان می بارید.
خدا به فریاد بعدش برسد.
**********************
فصل بیست و دوم
پایش را درون فرودگاه گذاشت که دستی دور بازویش حلقه شد.
بدون حدس هم می دانست دختر کولی خودش است.
بارمان با نق و نق و خستگی سفر، کتاب بزرگی زیر بغل داشت و مردانه بدون اینکه دست پدرش را بگیرد کنار او راه می رفت.
پسرک 6 ساله از همین الان قلدری می کرد.
از همه بدتر حال و هوای ندا بود.
رنگ پریده و بی حال بود.
شاید هم کمی گیج و ترسیده.
اصلا نمی فهمید چرا یکهو پوریا خواسته بود برگردد.
دلش عجیب شور میزد.
از چیزی که نمی دانست ترس داشت.
انگار همه اش منتظر اتفاق ناگواری بود که قرار بود پوریا اعلامش کند.
باربد هم که نم پس نمی داد.
همه چیز واگذار شده بود به پوریا.
پوریایی که در این چند روزه نه جواب تلفن هایش را داده نه تماسی گرفته بود.
بیرون از فرودگاه ماشین شخصی باربد به همراه راننده شخصی اش منتظرشان ایستاده بود.
راننده در را برایشان باز کرد.
خانم ها عقب و باربد کنار راننده نشست.
کمی سرش را به عقب برگرداند و گفت: امشب میای خونه ی ما، فردا پوریا میاد دنبالت.
ندا فورا گارد گرفت و گفت: میرم خونه، باید مامانمو ببینم.
قاصدک به آرامی دست روی دستش گذاشت و گفت: کمی صبور باش دختر!
باربد بدون اینکه به ندا توجهی کند رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 23:54